آمادئو مودیلیانی، نقاش یاغی و شاعر سکوتها، در ایتالیا به دنیا آمد و در کوچههای خاکستری پاریس جان داد. هنرمندی که با گردنهای کشیده، چشمهای بیمردمک و چهرههای آرام، تصویرگر چیزهایی بود که دیده نمیشد: روح، درد، اشتیاق.
در جهانی که رنگها باید فریاد میزدند، او نجوا کرد.
در زمانی که نگاهها باید خیره میشدند، او چشمها را حذف کرد.
و وقتی پرسیدند چرا؟ پاسخ داد:
«فقط وقتی روح کسی را بشناسم، چشمهایش را میکشم.»
اما آنچه مودیلیانی را افسانه کرد، فقط سبک نبود؛ عشقش به ژان اِبوتِرن بود—دختر نقاش، یارِ خاموش، معشوقهای که فردای مرگ او، خودش را از پنجره پرت کرد و در یک قاب جاودانه، آن دو در خاک آرمیدند؛ مثل خطوطی که در دل بوم با هم یکی شدند.
امروز که به آثارش نگاه میکنیم، تنها رنگ نمیبینیم، بلکه نفسهایی محوشده در مه زمان را میبینیم که هنوز زمزمه میکنند:
هنر، اگر راست باشد، همیشه اندکی غم دارد…